نفهمیدم چه شد امابه یک باره دلم لرزید این بارهمان یک لحظه کافی بودکه جادوی دو چشمانتمرا در دام عشق تو بیندازدنمی دانم چرا اینگونه شد آغازکه شاید سادگی ،دیوانگی ،دلدادگی هرسهکه عقل از دیدگان من برون کردند وبا چشم دلم این بارتو را دیدم و لغزیدم به یک یارو مهرت بر دلم بنشست ای وای؟!من عاقل چرا دیوانه گشتمدگر آشفته بودم از خیالتو هر شب می نوشتم از نگاهتتمام شعر من دیگر تو بودیاگر چه تو نبودی با من اما ...شاعر: علی نجفی بخوانید, ...ادامه مطلب